این مقاله دی 99 در ماهنامه فیلمنگار» منتشر شده است!
*
مطالعه تطبیقی رمان و فیلمنامه تو این فکرم تمومش کنم»
اقتباس به مثابهی ارتقا»
پیام رنجبران
1
شخصیتها و داستانی که زاییدهی خیالات یکی از شخصیتهای همان داستان است، ماجرای آشناییست که نمونههای فراوانی چه در ادبیات داستانی و چه داستانهای سینمایی دارد. ماجرای رمان تو این فکرم تمومش کنم» نوشتهی ایان رید» نویسندهی جوان کانادایی هم از این قرار است:زن جوانی که هرگز نامش فاش نمیشود مدام به پایان دادن رابطهاش با دوستش جیک فکر میکند. آنها با هم به دیدن خانوادهی جیک میروند. بعد از این دیدار، در مسیر بازگشت گذرشان به دبیرستانی میافتد که آنجا سرایدار پیری تک و تنها مشغول کار است. جیک برای اینکه لیوانهای لیمونادشان را دور بیندازد بدانجا میرود اما دیگر باز نمیگردد. زن پیاش میرود و شروع به جستوجویی نافرجام میکند و در نهایت ما درمییابیم که تمامی این قصه زاییدهی ذهن همان سرایدار است. جیک در واقع جوانیِ پیرمرد سرایدار بوده که آن دختر را شبی دیده است، به او دلباخته ولی نتوانسته با او صحبت کند و هیچگاه شانس دیگری هم برای دیدار مجدد به دست نیاورده است. سرایدار که در جوانی در آزمایشگاه کار میکرده، میتوانسته استاد تمام در رشتهی بیوشیمی شود، ولی بابت مشکلات ارتباطیاش با دیگران که او را دچار اضطراب و دلهره میکرده به مرور گوشهگیر شده و حالا بعد از سالها به دلیل تنهایی و انزوا، چنین داستانی در ذهن خود ساخته و البته نوشته است و در فرجام هم دست به خودکشی میزند!». داستانی که اینبار با زاویه دیدی کمتر تکرار شده و تفاوت با دیگر داستانهایی از این سنخ، در ابتدای امر با شخصیتِ مخلوقِ ذهنی آغاز و سپس در انتها از کاراکتری رونمایی میشود که این داستان و شخصیتها حاصل تراوشات ذهن اوست. راوی اول شخص داستان، دختر بینامی که به نقل داستان میپردازد یکی از همان شخصیتهای زاییدهی ذهن نویسندهی داستان، یعنی پیرمرد سرایدار است. آن دختر جزوی از ذهنیت سرایدار است، درست مثل جوانیاش جیک» که او نیز همان سرایدار است. بدینسان دختر و جیک و سرایدار در واقع یک فرد هستند. همانطور که آشکار است میتوان داستانهای متعددی با چنین شاکلهای در انواع و اقسام مختلف نام برد از باشگاه مشتزنی» تا جزیره شاتر» که البته وجه تمایزشان در شکل تعریف قصهشان و رویکردشان بدین موضوع از مناظر مختلف روانکاوانه، فلسفی و اجتماعی است. موضوعی که همچنان جذابیتهای فراوانی برای خوانندگان و بینندگان در خود نهفته دارد. اما در مورد این داستان، تو این فکرم تمومش کنم» واقعیت آنکه به نظر میرسد نویسنده بیش از حد تحث تاثیر سایر آثار داستانی است. گویی او نسبت به هر صحنه و موقعیت یا حتی کاراکتری که در دیگر آثار تعلق خاطر داشته به نحوی آن را در داستان خود گنجانده است. بدون دلیل موجه، ایجاد بستر مناسب و بیآنکه آنها در وجودش درونی شده باشند؛ به دیگر سخن، آن موقعیتها را از آن خود کرده باشد. از این لحاظ ممکن است صورت ماجرا آزارنده باشد. اما از سوی دیگر این مسئله مخاطرات دیگری برای داستان به وجود آورده است. پایههای اساسی این داستان بر مبنای ابهام، معما و سپس رفتهرفته افزایش تعلیق و هیجان استوار است یا قرار بوده چنین باشد. اما به زعم من در همان صفحههای نخستین، نویسنده قافیه را میبازد. وی نمیخواسته ما تا انتهای روایت دریابیم جیک» و آن دختر در واقع یک نفر هستند، ولی قضیه چنین پیش نرفته و خیلی زود ماجرا برملا میشود. طوری این را گفت انگار دقیقاً میدانست کمی قبلتر چه فکری در ذهن داشتم.»(ص 15) این عبارات بدون ایجاد بستر مناسب وارونه عمل میکنند و شک خواننده را بیش از نیاز برمیانگیزانند. شکی که از منظر من برای مبدل شدن به یقین زمان زیادی نمیبرد و این جزو مکاشفههای داستانیِ خواننده نیست، چون لذتی بههمراه ندارد. اساسا این داستان در نحوهی توزیع و انتقال اطلاعاتش به خواننده و بهویژه زمان مناسب ارائهی این اطلاعات دچار ضعف است. برای مثال آن تماسهای تلفنی مرد ناشناس با دختر توسط شمارهی خودش که علاوه بر اینکه بهشدت آشناست، به حدس و گمانها خاتمه میدهد. ما حتی میتوانیم دریابیم این دختر در کل بدین شکل وجود نداشته و در واقع توصیفهای مربوط به او، ساختهی ذهن دیگری است. ما در رمان خداحافظ گاری کوپر» نوشتهی رومن گاری» خواندهایم:بعضی وقتها، معمولاً نیمه شب، شماره تلفن خودش رو میگیره تا مطمئن بشه که واقعاً وجود داره و مشغول دروغ گفتن به خودش نیست.هیچوقت توی آینه نگاه نمیکنه. میگه آینه دلیل هیچ چیز نیست»(ص 102. سروش حبیبی) و حال در رمان تو این فکرم تمومش کنم» میخوانیم:خیلی عجیب بود. چرا باید دوباره تماس بگیرد؟ اما چیزی که جدی جدی غیر عادی بود، و هیچگونه توضیحی ندارد.این بود که تماسها از شماره تلفن خود من گرفته شده بود. اولش بارم نمیشد. کم و بیش میشود گفت شماره خودم را نشناختم. حسابی جا خوردم»(ص 26). یا قضیهی آینه: نمیخواهم به جیک بگویم که دارم از دیدن انعکاس تصویر خودم در پنجره طفره میروم. امروز برایم روز بدون آیینه است» (ص 11). و تکرار این تماسهای تلفنی با شمارهی خود بدین وضع طی داستان و در صفحههای بعد که پای گوستاو یونگ» هم به داستان باز میشود حتی در حد گزارهای که شکبرانگیز هم نیست اما بهسرعت یادآورِ قضیه آنیما و آنیموس» است که با نام این روانکاو عجین شده و مختصر اینکه جایی برای تردید در مورد یکی بودن این دو شخصیت باقی نمیگذارد؛ و سپس چنانچه حالا بپرسیم مخاطب این داستان کیست؟ یا چه کسی این قصه را تعریف میکند به شخص سومی میرسیم که پیدا خواهد شد و همان سرایدار است و آمادهی حضورش بودهایم! و بدین روال کل ماجرا به نحو نامطلوبی فاش میشود. دیگر بگذریم از سایر نشانهها و قضیهی عکسِ کودکی دختر در خانهی جیک با مطرح شدنش بدان شکل در میانهی داستان یا اینکه هر دو شخصیت ناخنهای دستشان را میجوند! گرچه نویسنده نهایت کوشش خود را برای حفظ معماوارگی و ابهام داستان و پیچیدگیاش و همینطور سردرگم کردن خواننده و خلق فضایی وهمآلود انجام داده اما به طرز عجیبی در بخشهایی از داستانش، گویی نگران این بوده مبادا خواننده متوجه ماجرا نشود، از اینرو توضیحِ اضافه میدهد و حتی علامتگذاری با فونتهای درشت که تعادل و توازن داستان را به هم زده است. بدینسان داستان به اتومبیلی میماند که دو تایرش ترکیده و اینک میخواهد روی رینگ به حرکت خود ادامه دهد. وقتی به ابهام داستان آسیب وارد میشود در پیاش معما از بین میرود و همچنین نگرانی و همدلی برای شخصیتهای داستانی، و در نهایت تلاش نویسنده برای ایجاد تعلیق و هیجان در پایانبندی داستان که البته چهل پنجاه صفحهای به طول میانجامد ثمری جز ملال ندارد. بهویژه وقتی تاثیرهای نابجایی از رمان تسلیناپذیر» نوشتهی ایشی گورو» نیز در میان باشد. در آن رمان هم در برخی موقعیتها زمان کِش میآید مانند هنگامی که رایدر» شخصیت اصلیاش با گوستاو» در آسانسور مشغول صحبت میشوند و چند صفحه میگذرد و گویی آسانسور خیال رسیدن به طبقهی مقصد ندارد؛ یا درست در بعضی بزنگاهها که ایشی گورو» به جای پرداختن به ادامهی همان ماجرا، قصهی حسین کرد شبستری تعریف میکند که البته در آن بافت داستانی بسی نشسته و بیاندازه گیراست. جالب اینکه خود ایشی گورو» در خلق آن داستان و لحن و فضای وهمآلودش تحت تاثیر فرانتس کافکا»ست و البته کدام نویسندهی نامی است که برای آفرینش چنین فضاهای وهمآلود و کابوسواری از کافکا تاثیر نگرفته باشد اما با این تفاوت که در این اتمسفر غوطه خورده و آن را متعلق به خود میکند. اما وقتی در لحظههای بحرانی اواخر داستانِ تو این فکرم تمومش کنم»، دختر ناگهان ماجراهای دیگری تعریف میکند بهراستی جالب نیست. در عین حالیکه بیشتر این خرده روایتها و پیرنگهای فرعی در سراسر داستان نیز چنگی به دل نمیزنند؛ چرا که در بافت داستان تنیده نشده است. پیدا کردن آن دوربین فیلمبرداری(ص 199) و تماشای فیلمی که از جیک در وانت گرفته شده تداعیکننده آن کاست ویدئوی فیلم بزرگراه گمشده» لینچ است. اختصاص دادن چند صفحه از رمان به تکرار یک جمله فقط یادآور داستان هاوکینگ» و درخشش» کوبریک» است که با آن بازیِ هولناک جک نیکلسون» در اجرای این صحنه به نوعی به تکرارش به هر شکلی تا همیشه در داستانگویی پایان داده شده است. مادرِ جیک، پیرزنی که مدام لبخند میزند طوری که صورتش شکل خنده گرفته، تماشای یک تابلوی نقاشی در آن زیرزمین یا سرداب که نقاشی همان سرداب است آمیخته به نقشهایی شاید ترسناک، اینها هم دیگر به گمانم آنقدر از سوی مخاطب در آثار مختلف خوانده و دیده شدهاند که آشنا هستند. اما مشکل عمده فرجام داستان است. داستانی که توسط سرایدار نوشته شده- و در کنار جسدش پیدا میشود- که اگر من درست فهمیده باشم اینطور به نظر میرسد حین خودکشی پایان آن را نوشته است! یعنی در حال خونریزی شدید با یک دست خودش را میکشته با دست دیگر داستان مینوشته؟! این به کنار! داستانی که نوشتهی فردیست که دچار خستگی و گسیختگی روانی شده و میخواهد خود را خلاص کند چرا اینقدر سعی شده از منظر داستانگویی تکنیکال و اتوکشیده باشد؟! میخواهم بگویم هیچ نمایهای از نوشتهی فردی که دچار فروپاشی روانی شده در فرم خود ندارد. این داستان در کل به ساختمانی میماند که بنا شده ولی فاقد محکمکاریِ داخلی است. اما با اینحال باید بیفزایم، با تمام این تفسیرها و بهرغم اینکه داستان تو این فکرم تمومش کنم» میتوانست به جای رمان، داستان نیمه بلند یا کوتاه خیلی خوبی باشد، این روایت طرح جالب توجهای دارد و همچنین مابین شلوغبازیهای نویسندهای که رمان اولش را نوشته، رگهی تاثیرگذاری از احساس حزن در متن دیده میشود. اما چارلی کافمن» که فیلمنامههای حائز اهمیتی در کارنامهی خود دارد، از این رمان اقتباسی سینمایی با همین عنوان انجام داده است؛ هم در جایگاه کارگردان و هم فیلمنامهنویس. اینک ببینیم او با این داستان چه کرده است؟
ادامه مطلب
درباره این سایت